.گونش نیوز؛ امروز در یکی از خیابانهای تبریز قدم میزم.
هوا سرد بود، باد آرام میوزید و برگها روی پیادهرو میرقصیدند.
ناگهان چیزی نگاهم را گرفت – برگهای سفید، چسبیده به دیوار، با دستخطی لرزان نوشته بود:
«فروش فوری کلیه و قرنیه، قلب… بهدلیل فشار و نیاز مالی.»
ایستادم. نفس در سینهام حبس شد.
مدتها به آن نگاه کردم، به واژههایی که میانشان فریاد خاموشی پنهان بود. نه برای خوشگذرانی، نه برای اعتیاد…
فقط برای اجاره خانه.
در آن لحظه حس کردم شهر چقدر ساکت شده،
چقدر انسانیت آرام و بیصدا دارد فرو میریزد –
مثل همان برگه، که باد آرام آرام گوشههایش را میلرزاند.
«محمد علیمرادی»



